جستجوگر پیشرفته






موضوع : داستان های آموزنده و مقاله , ضرب المثل ,

معجون آرامش

روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند چون روزی چند بر این حال بود ، کسری، کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان .بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!


گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و بکار می برم و چنین که میبینید مرا نیکو میدارد.

گفتند
آن معجون را شرح بازگوی ،که ما را نیز هنگام گرفتاری بکارآید


گفت: آری جزئ نخست اعتماد بر خدای است ،عزوجل

دوم آنچه مقدر است بودنی است

سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست

چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم

پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد

ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.



امتیاز :

برچسب ها : داستانک , داستان آموزنده , داستان های کوتاه و اموزنده , قصه های زیبا , داستان های شنیدنی و کوتاه , داستان انوشیروان , ماجرای کسری و انوشیروان ,
داستان های آموزنده نوشته شده در شنبه 1395/06/13 ساعت 15:43


لینک دوستان
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به moalleman می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .