جستجوگر پیشرفته






موضوع : تفکر و پژوهش , داستان های آموزنده و مقاله ,

داستان خفاش ديوانه

خلاصه داستان: روزي روزگاري، خفاشي بود كه همه چيزهاي دور و برش را وارونه مي‌ديد. خفاش براي اولين بار وارد جنگل شد. جغد دانا مي‌خواست براي خوشامدگويي به خفاش هديه‌اي بدهد. وي از حيوانات جوان جنگل خواست بروند و ببينند خفاش از چه چيزي خوشش مي‌آيد.

خفاش گفت دوست دارم يك چتر داشته باشم تا وقتي باران مي‌آيد پاهايم خيس نشوند.

بچه فيل گفت: چتر نمي‌گذارد سر خيس شود نه پا.

بز كوهي گفت: هر كس ممكن است اشتباه كند. آن‌ها‌ يك چتر نو به خفاش هديه دادند.

خفاش گفت: خوشحالم كه به من چتر داديد. چون همين حالا در آسمان زيرپايم ابر سياهي را مي‌بينم كه مي‌خواهد ببارد.

بچه زرافه خنديد و گفت آسمان بالاست نه پايين. خفاش باز هم حرف خنده دار ديگري زد. اگر باران شديد

ببارد آب رودخانه بالا مي‌آيد و گوشهايم خيس مي‌شود.

بچه شير غريد: آب رودخانه پاها را خيس مي‌كند نه گوشها را.

خفاش ادامه داد: مي‌توانم روي سرم كلاه بگذارم كلاه مي‌افتد روي چمن بالاي سرم.

كرگدن گفت: چمن كه بالا نيست پايين است.

حيوانات جوان جنگل فكر كردند كه خفاش كاملاَ ديوانه است. دويدند تا ماجرا ‌را براي جغد دانا تعريف كنند. جغد دانا به حيوانات جوان جنگل نگاه كرد و گفت: من با چند پرسش ساده خفاش را امتحان مي‌كنم. بعد شما را آزمايش مي‌كنم.

جغد از خفاش پرسيد: ممكن است به چند آزمايش من جواب بدهي؟ خفاش گفت: بفرماييد.

پرسش اول: بگو ببينم درخت چه شكلي است. خفاش گفت: هر درختي يك تنه در بالا دارد و برگهاي فراواني در پايين.

بچه زرافه خنديد: درخت يك تنه در پايين دارد و برگهايي در بالا.

جغد گفت: پرسش دوم: حالا بگو كوه چه شكلي است؟

خفاش گفت: كوه يك دامنه در بالا و يك نوك تيز در پايين.

بز كوهي گفت: قله كوه بالاست نه پايين.

همه حيوانات جوان جنگل فرياد زدند: خفاش ديوانه شده است.

جغد گفت پرسش آخرمن: من مي‌خواهم به جز خفاش همه به اين پرسش پاسخ دهند.

جغد د انا گفت: پرسش سوم. آيا تا به حالا خواسته‌ايد مثل خفاش به چيزها نگاه كنيد؟

سپس جغد همه حيوانات را واداشت مثل خفاش از شاخه‌ها آويزان شوند.

بز كوهي گفت: خفاش راست مي‌گفت. قله كوه پايين است.

بچه زرافه گفت: تنه درخت بالاست و برگهايش پايين.

بچه كرگدن گفت: ببينيد! چمن بالاي سر ماست، آسمان كو؟ . . . نيست. در همين موقع باران قطره قطره شروع به باريدن كرد.

بچه شير گفت: آب رودخانه دارد بالا مي‌آيد، گوشهايم دارند خيس مي‌شوند.

بچه فيل گفت: انگار پاهاي من توي باران است.

خفاش چتر نو و قشنگش را به آن‌ها‌ قرض داد تا خيس نشوند.

بچه زرافه گفت: متشكرم. معذرت مي‌خواهم از اينكه گفتم تو ديوانه شده‌اي.

بقيه حيوانات هم گفتند ما هم معذرت مي‌خواهيم.

خفاش خنديد و گفت: خب ديگه ديوانه بازي در نياوريد.

 

خفاش ديوانه/ نويسنده جين ويليس؛ تصويرگر توني راس؛ مترجم معصومه انصاريان؛ تهران: كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، 1387. ‌‌‍[28]ص. مصور (رنگي)

 



امتیاز :

برچسب ها : داستان خفاش،دیوانه،تفکر و پژوهش , پایه ششم،ابتدایی،دبستان،آموزش و پرورش،سربیشه،کتاب های کار , داستانهای آموزنده،بزکوهی،خفاشها،جغد،حیوانات جنگل , تصاویر خفاش،عکس ,
خفاش دیوانه نوشته شده در دوشنبه 1392/10/30 ساعت 23:47

ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش





لینک دوستان
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به moalleman می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .