جستجوگر پیشرفته
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,
بز را بکش تا تغییر کنی !!!!!!
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند و از شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند. وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت .
سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ زن را گرفتند او را نیافتند تا اینکه فهمیدند تاجر بزرگ شهر یک زن است....
سراغ تاجر بزرگ را گرفتند. زنی بود با لباسهای مجلل و خدم و حشم فراوان. وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم و یکروز صبح دیدیم که مرده. مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم بارها در
...ادامه مطلب
امتیاز : |
نوشته شده در جمعه 1393/11/10 ساعت 2:18